بغض اسمان

من از اوج دريا آمدم... بي هيچ دليلي ... تنها براي تماشاي باران . . . و تماشاي تو...


باشد،قبول!سهمم از این بیشتر نبود

باشد،قبول!مرد تو مرد خطر نبود

یک عمر با یتیمی این واژه ها گریست

گویی که سال های درازی پدر نبود

شب آمد و نشست کنارش به جای تو

شب آنچنان نشست که جای سحر نبود

 

«همواره عشق،بی خبر از راه می رسد»

 

همواره عشق...قسمت این بی خبر نبود!

 

پاییز را بگیرو بیا...می رسی به من

 

سهم من از بهار تو چیزی دگر نبود

 

می خواستم پرنده شوم در هوای تو

 

می خواستم،عزیز،ولی بال و پر نبود

 

می خواستم بیایم و همراهی ات کنم

اما ببخش...دستم از این بازتر نبود

 

+نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,ساعت17:55توسط ترسا | |

صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 14 صفحه بعد