بغض اسمان

من از اوج دريا آمدم... بي هيچ دليلي ... تنها براي تماشاي باران . . . و تماشاي تو...

دیشب با خدا دعوایم شد ......

با هم قهر کردیم .....فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد......


­ رفتم گوشه ای نشستم ....

چند قطره اشک ریختم..... و خوابم برد

صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت...


نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارونی " می آمد ....!!


برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت22:37توسط ترسا | |

یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...

همین که دستت رو آروم بگیره.....


یه فشار کوچیک بده.....


این یعنی من هستم تا آخرش.....


همین کافیه....!

+نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت22:34توسط ترسا | |


میدونی خدا

تو دنیات

گاهی اوقات آدما به جایی می رسن که دلشون می خواد

داد بزنن و بگن

"بسه دیگه نمی کشم"

میدونی من به اونجا رسیدم

صدای خورد شدنم رو حس می کنم

اما عرضه ی فریــــــــــــــــــــــــــــــاد زدن ندارم

شاید اگه داد بزنم سریع بیای

ولی مثل آدمی شدم که می خواد داد بزنه و انگار

یکی جلو دهنش رو گرفته

واست نوشتم چون نتونستم داد بزنم

حس بدی دارم

تنهایی شکستن با وجود اینکه بدونی

چند نفر دوست دارن خیلی بده

اینکه فقط به خاطر اونا تحمل کنی

و بازم مثل همیشه در جواب سوالاشون بگی

خیلی خوبم و بزنی زیر خنده

تو دنیات ماسک زندگیت بهم چسبیده خدا





+نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت22:29توسط ترسا | |

در این شب ها


عبور سایه ات از دیوار حیاط خلوتم

افسوس که تکرار نخواهد شد

درخت هست،سیب هم

همان درخت سیب سرخ رو به پنجره

ولی باز افسوس که به دستت سیبی

جدا از بند شاخه نخواهد شد !

چه به چشم به هم زدنی رفتی

که من بمانم و سکوت سرد و دلگیری عصر هر روز

من و چوبه ی دار

که خاطراتت را به جرم نبودنت قصاص کنم !

نمکی در کوچه می زند داد:

میخرم دار و ندار.....

بفروشم یا نه؟

خاطراتت را چند بفروشم؟!

به قیمت تباهیه احساسم در بی تو بودنم ؟!

یا به قیمت تنها یک لحظه با تو بودنم ؟!

بکنم دل ز حیاط و بکنم دل ز حیات ؟!

در دو راهی ماندم...

سر سپارم به کدامین راه نجات ؟

نمکی رد شد و رفت

نه فروختم چیزی !

نه به دار آویختم خرمنی از خاطره را !

شکستم تنها تا مرگ فرسخی از فاصله را  !

بین من و تو

تنها یک نفس فاصله است

نفسی که دمش درد و

باز دمش باز درد است

نفسی که علت جریان حیات

در رگ های تن تب دیده ی تنهای من است  !

ولی برای شاهرگ گردن من

تاب عبور این همه رنگ سرخ سنگین است !

 راهی نیست...

جز این که با طناب به گلویم سدی بزنم

سد کنم عبور نفس های تلخ بی تو بودن را

پس....

عکسی از خود را نهادم کنار قاب مشکی نوار عکس تو

به یاد آوردم آن لحظه که

جدا کرده بود مرگ دستم از دسته تو

زدم مشکی نواری به گوشه عکسم

از عمری که خدا داده بود از هر دمش کردم سپاس

با اجازه اش پای دار

به جرم نداشتنت این بار خود را کردم قصاص... !

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت22:18توسط ترسا | |


حرفی نیست...


خودم سکوتت را معنی می کنم


کاش می فهمیدی


گـاهی همین نگاه سردت...


روی زمستان را هم كم می كند!!!



برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت9:33توسط ترسا | |

گاهی دلم می گیرد...

از آدم هایی که در پس نگاه سردشان


با لبخند گرمی فریبت می دهند!


از کلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند!!


دلم می گیرد...


از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد!!


و نگاهی که به توست... و هیچ وقت تو را نمی بیند!


از دوستی که برایت


هدیه


دو بال برای پریدن می آورد...


و بعد...


پرواز را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند!!!


دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به هوسبازانی که ترانه

عشق میخوانند!!

این همه هیچ...


گاهی حتی


از خودم هم دلم میگیرد...!


برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت9:29توسط ترسا | |


وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن

به تمام جزئیاتش...

به لبخند بین حرف هایش..

به سبک ادای کلماتش،

به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..

به چشم هاش خیره شو..

دستهایش را به حافظه ات بسپار...

گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند


برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت9:26توسط ترسا | |

پر از تنهاییم ای کاش بودی

که داره زندگیم از دست میره


یه آهنگی گذاشتم که میدونم


اگه گوشش کنی گریت میگیره


صدام از گریه ی دیشب گرفته


چه بارونی چه احساسی چه حالی


با اشکام باز مهمونی گرفتم


همه چی هست فقط جای تو خالی


دارم دنبال عکسامون میگردم


همونا که لب دریا گرفتیم


اگه ما سهم هم دیگه نبودیم


چرا توی دل هم جا گرفتیم؟


چه معصومانه افتادی تو این عکس


چه لبخند نجیبی رو لباته


تو میخندی و من گریم گرفته


چقدر این خونه تشنه ی صداته


تو یادت رفته وقتی گریه دارم


برای اشکای من شونه باشی


تو یادت رفته باید خونه باشی


باید پیش منه دیوونه باشی


نگو خونه بگو دیوار بی در


که سرتا پاشو خاموشی گرفته


مگه من توی تقدیرت نبودم
شاید دنیا فراموشی گرفته
 
برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت9:12توسط ترسا | |


گاهی ارزش داره از همه چیزت بگذری

تا لبخند رو به لبای یکی هدیه کنی 


گاهی میتونی با یه کار کوچیک همون لبخند رو بکاری رو لباش 


گاهی مهم اینه که بخوای بخندونی 


اون وقت خدا هم میخنده 


گاهی از خودت بگذر ... فقط گاهی ...



برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت9:10توسط ترسا | |

به دلم افتاده امشب ...

 که به یاد من نشستی پلک تــو سنگین خوابه ...

 اما چشماتــو نبستی به دلم افتاده امشب ...


که دلت هوام و کرده میون خاطره هامون ...


 داره دنبالم می گرده همه ی خاطره هارو دوره کن


مثل من امشبتــو به خواب من ِ تنها نازنین سر بزن امشب

همه ی خاطره هارو

دوره کن


مثل من امشب


تــو به خواب ِ من ِ تنها


نازنین سر بزن امشب
.
.
.
شبا هرشب یه دل سیر ... خالی از بغض تــو میشم


عکس تــو بغل می گیرم ... آخ که جات خالیه پیشم


دست من نیست ... اگه دستم ... همش از تــو می نویسه


اگه دلتنگم و چشمم ... هرشب از یاد تــو خیسه

همه ی خاطره هارو

دوره کن


مثل من امشب


تــو به خواب من ِ تنها


نازنین سر بزن امشب

همه ی خاطره هارو


دوره کن


مثل من امشب


تــو به خواب ِ من ِ تنها


نازنین سر بزن امشب


برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت8:55توسط ترسا | |

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد