بغض اسمان

من از اوج دريا آمدم... بي هيچ دليلي ... تنها براي تماشاي باران . . . و تماشاي تو...


گفتم : دوستت دارم

گفت : منم دوستت دارم

گفتم : ثابتش کن ، داد بزن تا همه دنیا بفهمن

 

کنار گوشم زمزمه میکند دوستت دارم.


گفتم : چرا آروم برام زمزمه میکنی؟

گفت : چون تو همه دنیای منی

+نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:58توسط ترسا | |

 
زانوهامو بغل کرده بودمو نشسته بودم کنار دیوار

دیدم یه سایه افتاد روم

سرم رو آوردم بالا

نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم

تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد

گفت:تنهایی

گفتم:آره

گفت:دوستات کوشن؟

گفتم: همشون گذاشتن رفتن

گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن!

گفتم:اشتباه کردم

گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی

گفتم:نه

گفتی:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟

گفتم:بودم

گفتی:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟

گفتم:بردم، همین الان بردم

گفتی:آره،الان که تنهایی،وقت سختی

گفتم:…..(گر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم)

-سرمو انداختم پایین-گفتم:آره

گفتم:تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش

گفتی:ببخشم؟

گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری

گفتی:نه! ازت ناراحت نبودم! چیو باید می بخشیدم؟

تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته بودمو


نمی ذارم

گفتم:فقط شرمندتم

گفتی:حالا چرا تنها نشستی؟

گفتم:آخه تنهام

گفتی:پس من چی رفیق؟

من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت

من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که تنهات


می ذارن

اما هر موقع تنها شدی غصه نخور،فقط کافیه صدا بزنی منو

من همیشه دوست دارم،حتی اگه منو تنها بزاری،

همیشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودی،منو فراموش کردی


تو این خوشی

اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوست دارم

دیگه طاقت نیاوردم،بغض کردمو خودمو انداختم بغلت،زار


زدم،گفتم غلط کردم

گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نکن که تو


 
خودم گم بشم

گفتم دوست دارم…

گفتم: داد می زنم تو بهترین رفیقیییییییییییییییی

بغلت کردم گفتم:تو بن بست رفیقی

یک کلام،خدا تو بهترینی

+نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:15توسط ترسا | |

 


یادمان باشد

 

که فروغ میگوید کوچه ای هست که قلب مرا از ان محله های

 

کودکی ام دزدیده است!

 

یادمان باشد

 

که فریدون به چه حالی از ان کوچه گذشت

 

یادمان باشد

که پشت هیچستان سهراب جاییست که در ان تنهایی،چیزیست

 

که

 

هست!

 

یادمان باشد

گاهی دو سه خط شعری میتواند چه اسان باز کند دل یک

 

خسته

 

دل تنهارا!

 

یادمان باشد

 

که حرفی نزنیم،نگاهی نکینیم،خطی ننویسیم که بشکند دل

 

عاشقان دنیارا

 

یادمان باشد

 

که سنگ ان قدر ها هم که میگویند سخت نیست شاید شکسته

 

کسی دل ساده اش را

 

یادمان باشد

 

که دیروز گذشت،امروز در پی دیروزیم اما خود نمیدونیم

 

از فردا چه میخواهیم!

 

یادمان باشد

 

همه ی رفتن ها بعد از امدهانمی ایند،گاهی وقت ها

 

ما فقط میرویم بی انکه امده باشیم

 

یادتان باشد

 

به سراغ من اگر می ایید...پشت کوچه ی کودکی هایم در

 

هیچستانم!

 

نرم و اهسته

 

       نرم و اهسته

 

            نرم واهسته بیایید

ذفتر نقاشی من تاب خط خوردن ندارد!!

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:49توسط ترسا | |


همه گفتند فراموشش کن

و نمی دانستند

که به جز یاد تو هر لحظه مرا

یاری نیست

هر که می دید غمم را می گفت

که دوایت گذر ایام است

لحظه و ساعت و روز

در پی هم رفتند

و فراموش شدند

 عشقت اما در من

همچنان پا بر جاست

هر که می گفت

دوایت گذر ایام است

کاش می دید که بعد از عمری

باز هم یاد تو در من باقیست

باز هم یاد تو در من گ
رم است

باز هم یاد تو در من خوب است

باز هم یاد تو رویای من است

باز هم یاد تو امید فردای من است...

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:49توسط ترسا | |

چرا گرفته دلت مثل انکه تنهایی.

چقدر هم تنها وفکر کن چه تنهاست،اگر ماهی

عاشق بیکران دریا باشد.

وصل ممکن نیست.همیشه فاصله ای هست.

و عشق صدای فاصله هاست.

دلم عجیب گرفته  وخیال خواب ندارم

 

درست فکر کن !!

 

+نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت10:53توسط ترسا | |

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می

مانی...


گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می

کنی ...


گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...



گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری

و حال هم که...



گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای

گوشه ترین گوشه


ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...


گاهی دلگیری...شاید از خودت.


+نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت15:49توسط ترسا | |

پس ای باران ببار كه درد دلم را به تو بگویم....

 

بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم...


ببارم تا خالی شوم ، از غصه ها از دلتنگی ها رها شوم....


اگر دستی نیست برای آنكه اشكهایم را از گونه هایم پاك كند


ای باران تو میتوانی با قطره هایت اشكهایی كه از گونه هایم


 

سرازیر شده است را پاك كنی....!


+نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت12:43توسط ترسا | |



به كوری
چشم تو هم كه باشد



حالم خوب ِخوب است



 اصلا هم دلم برایت تنگ نشده



حتی به تو فكر هم نمیكنم



باران هم تو را دیگر به یاد من نمیآورد



 مثل همین حالا كه میبارد...



لابد حالا داری زیر باران قدم میزنی . . .



اما چترت را فراموش نكن ! لباس گرم را هم!

+نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت12:40توسط ترسا | |


تنها باران است که گاهی

در اوج تنهایی من

در آن لحظه که هیچ کس نیست،

با من از تو می گوید ...

ولی درد من این است که

دیریست باران نمی بارد !

+نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت12:34توسط ترسا | |

 

یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن ... !

هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم ... !


وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا

میگرده , راهشون رو کج


 میکنن از یه طرف دیگه میرن که اون نپره ... !


همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول

نمیکنن بزارن تو جیبشون


آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از

... !

... ... اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن ... !


اینایی که همیشه میخندن ... !


اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن


میدن ... !


همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن ... !


اینا فرشتن ... !

تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه , اذیتشون

نکنین ... !


تنهاشون نذارین ؛ داغون میشن

+نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت22:4توسط ترسا | |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 14 صفحه بعد