بغض اسمان

من از اوج دريا آمدم... بي هيچ دليلي ... تنها براي تماشاي باران . . . و تماشاي تو...

 


وقتي که نيستي عبور قرن ها را احساس ميکنم

دلم براي تمام کوه هاي نهان دنيا ميسوزد

و هر لحظه دلم تو را فرياد مي کند

وقتي که نيستي هيچ کس نيست

و من تنها و دلگير منتظر پايان دنيا هستم و مينشينم 

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت23:35توسط ترسا | |


آرام باش

حوصله کن

آب‌های زودگذر

هیچ‌فصلی را نخواهند دید،

از ریگ‌های ته ِ جویباره شنیده‌ام.

... مهم نیست که مرا

از ملاقات ماه و گفتگوی باران بازداشته‌اند

من برای رسیدن به آرامش

تنها به تکرار نام تو

بسنده خواهم کرد..

حالا آرام باش

همه‌چیز دُرست خواهد شد..

+نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت23:30توسط ترسا | |


کدامیک از ما بدجنس تریم؟


من؟


که آرزوی کشیدن موهایت یکدم رهایم نمی کند؟


یا تو؟


که همیشه هوس کندن گوش هایم آزارت می دهد؟


بدجنس!!


کدامیک بچه تریم؟


من؟


که کودکانه بهانه چشمهایت را می گیرم؟


یا تو؟


که بچه گانه شعرم را خط خطی می کنی؟


کدامیک عاشق تریم؟


من؟


که ذره ذره وجودم چون شمع در حسرت نگاهت آب می شود؟


یا تو؟


که شعله نگاهت هردم شعله ور نگشته خاکسترم می کند؟


کدامیک بازیگوش تریم؟


من؟


که دلم بازیچه بازی موهایت در نسیم هر لحظه به


شوق بوییدن زلفت می تپد؟


یا تو؟


که با هر کرشمه ات بیچاره دلم را به بازی گرفته
ای؟

… ها؟! …کدامیک؟

+نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت23:22توسط ترسا | |

زرد آبی قرمز سفید مشکی

نمیدانم از کدام

رز...

برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم

ای آنکه که

اشکهای

شبانه ام از آن توست...




 

+نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت23:15توسط ترسا | |


به چشمهایت بگو نگاهم نکنند /بگو وقتی خیره ات

میشوم

سرشان به کار خودشان باشد !/نه که فکر کنی خجالت


میکشم نه!/ حواسم

نیست عاشقت میشوم..

+نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت19:4توسط ترسا | |


 

 

 

 

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

 

غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

 

دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
 
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود

و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت15:31توسط ترسا | |


گاهی دلت میخواد


همه بغضات از تو نگاهت خونده بشه


که جسارت گفتن کلمه هارو نداری


اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری


و یه جمله مثله:چیزی شده؟؟؟!


اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت


سر میکشی و با لبخند میگی:


نه هیچی...!


+نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:,ساعت12:2توسط ترسا | |


حالا كه رفتهــ ای،



ساعتهــــا به این می اندیشم



كه چرا زنــــده ام هنـــوز؟



مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم؟



خدا یادش رفته استــــــ مرا بكشــــد،



یا تــــــو قرار استــــــ برگردی؟!


 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:,ساعت10:34توسط ترسا | |


گاهی آدم


فعل خواستن را که صرف می کند،


اینطور می شود :

خواستم

خواستی

نشد ..

+نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:,ساعت10:27توسط ترسا | |

مــی دانـــی



اگـــر هنوز هم تورا آرزو می کنم



برای ِ بـی آرزو بودن ِ من نیستـــ !!


شــایـــــد

آرزویــی زیبـــاتــر از تـــ ــــو ســراغ ندارم ..


+نوشته شده در چهار شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت23:58توسط ترسا | |

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 14 صفحه بعد